آدرین جانآدرین جان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آدرین،شاهزاده قصه زندگی من

3.اولین تابستان گذشت ...

پسرک عزیزم اولین تابستون زندگیتو به سلامت گذروندی. اولین پاییزت مبارک نازنینم کنار تو منم قشنگترین تابستون زندگیمو داشتم.از این به بعد فصلها برام یک رنگ دیگست...       عزیزدلم روز یکشنبه بالاخره همراه مامان بزرگ و بابابزرگ برای ختنه رفتیم (بازم بابایی سرکار بود،امیدوارم این مدت زودتر بگذره و بیشتر باهم باشیم) ، من اصلا دل دیدن گریه هاتو نداشتم و تو ماشین موندم و زحمت بردنت به مطب گردن مامان بزرگ و بابابزرگ افتاد قربونت برم.توی مطب که خیلی خوش اخلاق بودی و حسابی دل خانم منشی رو برده بودی.کلی براش خندیده بودی و آواز خونده بودی.برای آمپول بیحسی یک کم گریه کردی ولی موقع ختنه صدات درنیومده بود عزیزترینم. وقتی برگشتین ت...
2 مهر 1392

10. خرید راکر

 چهارشنبه عصر میخواستیم با مامان بزرگه بریم برات صندلی راکر بخریم که بعدا که میریم خونه جدید و من دست تنهام بتونم بذارمت توش و پیشم باشی منم به کارام برسم عزیزدلم. خواب بودی که ما سریع حاضر شدیم و تصمیم داشتیم بذاریمت پیش بابابزرگه و بریم.پستونک تو دهنت بود برای همین میدونستم خوابت عمیق نشده و الانه که بیدار بشی و برناممون بهم بریزه   خلاصه بیدار شدی و تصمیم گرفتیم شما رو هم ببریم. رفتی سیسمونی شمیم که همیشه خریدامو از اونجا انجام میدم، اون چیزی که من دنبالش بودمو نداشتن ولی یک کاپشن سرهمی سرمه ای خوشمل مامان بزرگه برات خرید.یک مغازه دیگه هم سر زدیم که کلا چنین چیزی نداشت. قبلا تو بازار ملاصدرا یک مدل ایرانیشو دیده بودم که شبی...
22 شهريور 1392
1